حـس در آن جذبۀ شیرین تو مهمانی بود
چیزی فراتر از یک عشق ........
به خاطرخانم فریبا عزت پور ( روشندل) -
کهریزک تهران بیست و هفتم آذر 91
یک تصادف ! که من این بار تو را می دیدم
می شدم هـول ، زبانم ، چه کنم ، بند آمد
تو به چـشمان خودت هـیچ ندیدی که چـطور
مــوری آشــفـته پی حــبه ای از قــند آمد
* * *
سخـنت ! وای چـه زیبـا بـه دل من بنشــست
در دلــم صــد دفـعه انگار چـراغـانی بود
نیـم ســاعت نــشد - امـا هـــمه اش رویـائی
حـس در آن جذبۀ شیرین تو مهمانی بود
* * *
آرزو داشـتم آن مـوقــع خـودت می دیـــدی
قامـــت سرو قــدت را تــو در آئیـــنۀ من
کاش می شــد تو ببینی هـــمۀ شـــعر مـرا
که چسان ذوب شد از شور تو در سینۀ من
* * *
کاش می شــد که به دسـتان غـزل تندیسی
از تـو و شعـر تو سـازم وسـط مـیدان هـا
تــا به هــنگام عــبور از دل مــیدان ، آری
بــه طـــواف تــو در آینــد دل انـــسان ها
28/10/91 ساعت 6 صبح