پدر جان
من تو را دیدم آن جا پدر جان قوم بد ســیرتی ســـــر بریدند
دست های عــمو را بمــــیرم بی شــرف ها ز پیـــــکر بریدند
* * *
با دو چشــم خودم دیدم آخــــر هـــــــــمدم لاله هـــا شــد برادر
طفل شش ماهه هم روی دستت شــــــــــــد به مانند غــنچه پرپر
* * *
یک طــــــرف آب دیــــدم گـــوارا یک طــــــرف آتشی بر جگر ها
یک طرف عــمه را غـرق مـــاتم یک طرف روی نی رفته سر ها
* * *
بچه هـا تشـــنه نزدیک دجــــله تشــــنگی تــاب می برد از تن
روی تل عــــمه ام تک و تنـــــها رو برو تا افق صـــــف دشــــمن
* * *
وقتی اکــــــبر گرفت اذن مــیدان داغ هــــا در دلـــــم تازه تر شد
گفتم ای وای بابا از این پــــــس تا ابد بی کس و خون جگر شد
* * *
من به یاد عـــــمویم همـــــیشه صورتم از غمش غرق خون است
هر زمانی که می نوشـــــم آبی آب در کام من مــــثل خون است
* * *
هر زمان طفل شش ماهه ای را دیده ام اشگ امانم نداده است
از غـــــــــم گریه طـــــــفل آتــش بر ســـرا پای جـانم فـتاده است
* * *
کاش آن روز من غـــــــرق در تب خفـــــــته در خیمه تنــها نبودم
کاشـــــکی بودم آن جا پدر جان تا کمی یاری ات می نمــــودم
* * *
لیکن آن جــــــا نبــــودی ببینی آتشی هــــم بر خیمه ها شد
بعــــــــد از آن تا ابد ای دریـــــغا قامت عمه از غــــــــصه تا شد
اول محرم ۱۴۲۸ اواخر دی ماه ۱۳۸۶