میشد آن شب خیس یک زن زیر باران کاملا
مصادف با جشن های ۲۵۰۰ساله
میشد آن شب خیس یک زن زیر باران کاملا مثل شب ها پیش میشد خسته از جان کاملا
می فتاد از روی رنجـی بی امان بر روی هم پلک هــــای خـــــسته و سرد خیابان کامــــلا
راه ها می شد تهی از رفت و آمد های تنــــد قــامت شهر از صــدا می گشت عـریان کاملا
در نگاهش اضــــطرابی تلـــخ می زد موج موج لمس می شد در تنـش روحی پریشان کاملا
چشمهای کودکانی بی گــناه آن سوی شهر منتـــظر در بـــاز گــشت مـــادر و نــان کامــلا
مرد هائی از کنارش رد شــدند اما چه ســود مرده بود آن شب رگ مردی در انـسان کاملا
بی تفاوت بود آنشب هر که از آن سو گذشت قبضه می شد در حصاری تنــگ وجدان کاملا
زخـــم فــریادی ز حــــلقوم زنــی بی خانمــان می رســید آن شب به گـوش پاسبانان کاملا
توی این شهــر خراب امشب چرا یک مرد نیست تا شود دردی که در مــن هست درمان کاملا
لیک می دیدم زنی مهـــــجور و مضـطر باز هم ضـــربه هـا می خــورد از شلاق باران کامــلا
روز دو شنبه ۹/۵/۱۳۷۴