پنهان کاری
چـپا ند آ ن شـب درون ظلمتی سرد به آرامی خـود ش را توی بسـتر
برویـش با ز می شـد لطف گـــرمی ز احســا س محـبت هــای همسر
* * *
زنش مغروق در دریا ئی از خوا ب تکـانی خورد و روی دنده غلطـید
هـــــنوز از فرط رویا د سته د سته ز بآغ خواب نا زش لاله می چید
* * *
ز شــــوهر با کـما ل مهـــر پرسـید چـقدری تا اذان صبح مانده است
ولی می شـــد بفهمی خواب را حت زنک راتا کجا با خود کشانده است
* * *
د قـــایق دستـــشان را در نرفـــــتن به همـدیگر درآن شب داده بودند
و زن هم پـلک هایش لحظه ای بعد به روی یکـــدگر ا فـــــتاده بودند
* * *
نـــیامد پا سخی زیرا که آن مـــــرد جوابش در گـــلو نا گفته پژمــرد
و او ته مـا نده هـا ی بغـــض خودرا بدون انـــفجاری در گــلو خــورد
* * *
دلش می خواست در تاریکی شــب نـیازارد در آن شب همسـرش را
مـــــــبا دا لحظه ای بـــیدار گـــردد و بیــــند نا گهــا ن چشم ترش را
* * *
و شــــــبهای دگـــر با ز از کنارش بقــدری نرم و راحت می خرامید
که موری هــــم درون ظلمت اورا به هـنگام تکآن خوردن نمی دید
* * *
و اوهرشب پس ازوقتی که زن را به هرنحوی که میشد خواب میکرد
به روی وسـعت ســجا ده خویــش خودش را پــــیرو مهـــتا ب میکرد
* * *
برغم هوش سرشاری که زن داشت ز کــا ر شوهرش ســر در نیاورد
نفهمـید عاقــبت یک شب در عمرش که شوهرتاسحرشبها چه میکرد
۱۳۷۸