ســــرگردان
سـرگردان
کی شــود تا برهـــانی منِ ســـــرگردان را ازغـم عشـق وکـنی واز سـرم طـوفان را
حالتی دست به من داده که درراه وصــــال بر سـرِ دست گرفـتم به خــد ا،صد جان را
در ره وصـل توطی کـرده ام ای لـــعبت ناز مـنِ ســـودا زده ســوخـته صـدهـا جان را
عشـوه ونازوادا ازتو چنان ریخت که خلق نتـوانســـت به یـک بـاره بـــــروبــد آن را
مـةـن همـانم که در این راه نمـودم جــارو بهــر روبیــدن آن نـاز و ادا مــژگـــان را
از ازل خواســته بودی که بمن سخت کنی این ره سهـل و پر از ســادگی و آسان را
آن که آمد به در خانه چـو مهمان بپـــــذیر که نرانــد ز در خــا نه کسـی مهمـا ن را
هیچ دسـتی به جز از دســــت فداکار تونی که به سامان نرساند سـر بی سـامان را
سـالهاهســـت که من کرده ام ازروی نیاز سخت فـرمان بــری یـک دل نافـرمان را
بســته ام عهـدی وصـــد بار دگـرمی گویم نشکنم عهد خود و نگسـلم این پـیمان را
گرچه بسـیارجــفا می کنی امِّّـا زشـــهـاب خواهـشی هست که ازوی نبـری درمان را
13 آذر ماه 1381