مهمانی امشب
مهما ن ا مشب
کسی پشت نفس های من امشب باز پنهان است درونم گوئی امشب ازوجود او چراغــــان است
تداوم میدهد یک عشـق را در جان من بی شک خدارامطمئن هستم که اوشیرین ترازجان است
رسیدن تاحدود روشن یک شـمع ممکن نیســت نمیدانم چطور این را بگویم خـــیلی آسان است
ســـیاهی رخت بســته است ازمویم ولی این دل هـنوزازشـّدت یک درد مزمن تحت درمان است
کویرتشـــــنۀ روح مـن ازتجــد ید یک رویــــش ســراســرمنتظردربارش یک قطره باران است
به دردم می خــورد درموقــــع گل دادن حـــنظل هـبوط لطف اودرحق من بی شک فراوان است
چه پنـهان ازشـما عــــقلم به جا ئی قد نداد امّا دلم دراین میان دیوانه آسا سـربه فرمان است
خودی دراین میان پیداست کزکم لطفی اش بااو تمام طول شب ازکـرده های خود پشیمان است
شهاب نجف آبادی