قربانگه عشق
زبان حال گوسفند در حال ذبح با انسان در بند نفس ، اسیر
من دارم میرم به قربانگاه عشق ، اما تو چی !؟
جان خود را می دهـــم در راه عشق اما تو چی !؟
من به مـــثل عاشقی دلداده و گــم کرده راه
می شوم صد باره خاطر خواه عشق اما تو چی !؟
من فدای یار می شــم ، عاشـــقی کار مــنه
توی این مـــاه عـــزیز و مــاه عشق ، اما تو چی !؟
جون می دم در مسلخ ایثــار و از خود وا شدن
یک تنـــه در راه لا اکــــراه عــشق ، اما تو چی !؟
من واسم پیمودنش مانند آب خوردنه
جاده پر هیبت و جان کاه عشق ، اما تو چی !؟
من نماد صدق هستم در تموم زندگی
قرن ها افـــتاده ام در چــاه عشق ، اما تو چی !؟
نفس را قربان بکن مانند من در عاشقی
من شدم تا حشر شاهنشاه عشق ، اما تو چی !؟
31 شهریور ماه 94