از دست این تکرار ها
بهره مــــندی
پیـوسـته دارم بر دلـم از هـجر خـوبان خار ها از درد هم نالـــیده ام در کــــنج عـزلـت بـار ها
از گـریۀ تکراری ام سودی نشد حـاصل ولی روح و روانم خسته شد از دست این تکرار ها
ای بی خبر از عاشـقی آیـا ندیـدی کـز جـفا زخم است صد جای دلم زین تیر سان رفتار ها
خاری برون آر از دلم تا خود به چشم خویشتن بینی که خون ها مـیرود از جای آن خروار ها
خـامی بـود گـر مدعی آید بـه دنبـال خـوشی آوخ که من مردم از این بی اصل و بن پندار ها
تـرسم که در صـبح توصل مرگ خاموشم کـند مـثل شـهاب مـرده ای افـــــتم پـس دیوار ها
روزی اگر کردی گذر بر خاک ما حمدی بخوان شاید مفــید افـتد کمی بر حال مـا بیـــمار ها
22 بهمن ماه 1387