بامن به هــــــر بهانه که رفتار می شود مثل قفس نشــــــینی یک ســار میشود
وقــتی که از صداقت خود حرف می زنم چشم از حجاب اشک خودش تار میشود
این جا تمــــام ساده دلان تحت تهمت اند هر کـس به یک بهانه گرفــــتار می شود
تلخی به کام مردم دانا جـــــــــشانده اند حنظل غذای مرد م هشــــــیار می شود
تضمین زنده ماندن او جاهـــــــلانه است گوساله ای که یک شــبه پروار می شود
گفتم که جای بی گنهان نیست در قفس یوسف برفت و دید که انـــــگار می شود
اغوا نمی شود دلــــــم از وعده های پوچ بارم مــگر به یک دل خوش بار می شود
دیدم به رغم وعده بی حد به خویش دل قدری در این میانه طلــــب کار می شود
می گویم از صــــفای درون قصه ای بلند این قصه سال هاست که تکرار می شود
خـــــیلی به روی سادگی ام کار کرده ام مشت عاقــــــبت نمونه خروار می شود
شهاب نجف آبادی
+ نوشته شده در سه شنبه یکم اردیبهشت ۱۳۸۸ ساعت 11:54 توسط شهاب نجف آبادی
|
این مرد که عاشق تو شد پیر شده است --------- رفتی و ز عشق تو زمــین گیر شده است --------- یــک وقـــت به خـــود می آئی امـــا دیــگر --------- آن وقت بـــرای عـاشــقی دیر شده است
*********** ا فـــتاد به دام خـط و خـا لت دل من ---------- بر باد شــد از شـیفتگی حــاصل من ---------- فــردا هــمه از خـــاک بـر آیـــند ولـی ---------- آه است که بیــــرون بــزند از گـل من
***********
باز نشسته آموزش و پرورش سی سال سوختن اما ساختن !!! تدریس در رشته های ریاضیات - معارف اسلامی - زبان انگلیسی - روانشناسی - خوشنویسی و سر انجام دیوانه شدن به این سبک و سیاق